∞Wonderland∞

تا راه قلندری نپویی نشود  

رخساره به خون دل نشویی نشود  

سودا چه پزی تا که چو دل سوختگان  

آزاد به ترک خود نگویی نشود  

خیام


|جمعه 25 دی 1394برچسب:,| 14:44 |∞Weird∞||


|یک شنبه 20 دی 1394برچسب:,| 23:38 |∞Weird∞||

واعظان مرگ کسانی هستند که تنها از امور انتزاعی عقل بهره و از واقعیت هستی فاصله می گیرند. اینها همواره در رنج اند و این رنج خود را به تمامی جهان تعمیم می دهند چون سقراط که زندگی را نوعی بیماری می دانست اما به عقیدۀ نیچه:« سقراط مرگ خویش را می خواست.هرگز آتن نبود بلکه او خود بود که از جام شوکران به سویش کشید..آتن را وادار کرد که با او چنین کند. سقراط پزشک نبود، او با خود آهسته گفت: تنها مرگ طبیب است..اما سقراط دیرزمانی خود بیمار بوده است.»(غروب بتان،85)


|پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:,| 22:50 |∞Weird∞||

معنای مرگ در تاریخ فلسفه بیشترین قرابت را با این سخن سقراط، در رسالۀ فایدون افلاطون که:«فیلسوفان در کار چگونه مردن اند و تلاش می کنند تا روح را از زندان تن رها سازند.» داشته است. اما فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم، صاحبان چنین اندیشه هایی را «واعظین مرگ» می نامید و نظراتی از این دست را مورد نکوهش قرار می داد. نزد او مرگ (حتمیِ هر زندگی) ممکن بود قطره ای گوارا و عطرآگین از ساده اندیشی را همراه داشته باشد، حال آنکه روح های داروساز از آن قطره ای سمی و بد طعم ساخته اند که تمامی زندگی را نفرت بخش می سازد (آواره و سایه اش،694). در کتاب چنین گفت زرتشت، این افراد به سه صورت معرفی می شوند:


|پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:,| 22:46 |∞Weird∞||

Love is the bridge between you and everything


|سه شنبه 8 دی 1394برچسب:,| 15:55 |∞Weird∞||

زندگی تو از بقایای عدم توازن یک معادله ناشی شده است.
که البته از برنامه ریزی ماتریکس تفکیک پذیر نیست.
تو بوجود آمده از یک نابهنجاری هستی که علی رغم تلاش های بی وقفه ام هنوز نتوانسته ام آن را از توازن دقیق ریاضی ماتریکس حذف کنم.
با اینکه این مسئله مشکل ساز است اما این به این معنی نیست که ما انتظار نا بهنجاری را نداشته باشیم یا که چیزی خارج از کنترل ماست و این همان چیزی است که تو را به نا چار به این...جا کشانده.

((طراح خطاب به نئو))

|یک شنبه 6 دی 1394برچسب:,| 17:54 |∞Weird∞||

می دونم که اونجایی, دیگه می تونم احساست کنم ...
می دونم که ترسیدی, تو از ما می ترسی ...
تو از تغییر می ترسی ...
من از آینده خبر ندارم !
من نیومدم تا بگم این ماجراء قراره چجوری تموم بشه ......
من اومدم تا بگم چجوری می خواد شروع بشه ...
من می خوام این گوشی رو بذارم و بعد به این مردم چیزهایی رو نشون بدم که تو نمی خوای ببینن.
من دنیایی بدون وجود تورو نشون می دم, دنیایی بدون قوانین, بدون نظارت, بدون محدودیت.
دنیایی که درون هرچیزی ممکنه ...
دیگه بعد از اون چی بشه انتخابش رو به تو واگذار می کنم ...


|یک شنبه 6 دی 1394برچسب:,| 14:34 |∞Weird∞||

لودویگ ویتگنشتاین :
اگر قرار است واقعا نجات یابم پس احتیاج به یقین دارم نه حکمت، رویا، نظر پردازی و این یقین، همان ایمان است؛ و ایمان چیزی است که قلب من، جان من نیازمند آن است ... زیرا جان من است که باید با شور اشتیاقش به اصطلاح با گوشت و خونش نجات یابد و نه ذهن انتزاعی من...


|جمعه 4 دی 1394برچسب:,| 23:7 |∞Weird∞||

بهانه ای برای بردن پیدا کن !

 

رویاهایم را در آسمان نقاشی میکنم
تفنگم را از داخل نقاشی بیرون میکشم
و به طرف آسمان شلیک میکنم
و نقاشیم را سوراخ سوراخ میکنم

 

رویاهایم را در آسمان نقاشی میکنم
تفنگم را از داخل نقاشی بیرون میکشم
و به طرف آسمان شلیک میکنم
و نقاشیم را سوراخ سوراخ میکنم

 

جاده های سخت اغلب به هدف های زیبایی میرسد

 

جاده های سخت اغلب به هدف های زیبایی میرسد

 

 

جاده های سخت اغلب به هدف های زیبایی میرسد

 

Suddenly... life has new meaning
Suddenly... feeling is being
Suddenly... I don't have to be afraid
Suddenly... All falls into place

...

And you shine inside
And love stills my mind like the sunrise
Dreaming light of the sunrise

And you shine inside
And love stills my mind like the sunrise
Dreaming light of the sunrise
Dreaming light and ...

I feel you but I don't really know you
I dreamed of you from the moment I saw you
And I've seen the sunrise in your eyes
The sky... the sea... the light

So live your dream beneath the northern horizon
Be at peace, set your heart in flight again
For the light is truth...
The light is you...

 

you meet me a a very strange time

 

if you have a garden and library you have everything you need

 

پسر: سعی‌ نکن قاشق رو خم کنی‌. امکان پذیر نیست. بجاش سعی‌ کن واقعیت رو درک کنی‌.

نئو: واقعیت چیست؟

پسر: اینه که قاشقی وجود نداره....

نئو: قاشقی وجود نداره؟!

پسر: بعدش میبینی‌ که که این قاشق نیست که خم می‌شه، تنها ذهن خودت هست.
 
within each of us , there is a silence
a silence as vast as the universe
and when we experience that silence
we rememeber who we are
 
There are the rushing waves
mountains of molecules
each stupidly minding its own business
trillions apart
yet forming white surf in unison....

Ages on ages
before any eyes could see
year after year
thunderously pounding the shore as now.
For whom, for what?
On a dead planet
with no life to entertain.

Never at rest
tortured by energy
wasted prodigiously by the sun
poured into space
A mite makes the sea roar.

Deep in the sea
all molecules repeat
the patterns of one another
till complex new ones are formed.
They make others like themselves
and a new dance starts.

Growing in size and complexity
living things
masses of atoms
DNA, protein
dancing a pattern ever more intricate.

Out of the cradle
onto dry land
here it is
standing:
atoms with consciousness;
matter with curiosity.

Stands at the sea,
wonders at wondering: I
a universe of atoms
an atom in the universe.
 
 
One night and my heart explodes
I feel her inside me, warming me
I wish you would be here by me
together to create more stars
to let them grow old inside us...
like in this universe of love
fantasies and child plays
so overwhelming
I can't stand this
so much beauty
not without you...
 
 
می ترسم حیوانات ، انسان را موجودی همسان خود پندارند که به شیوه ای به غایت خطرناک ؛ عقل سلیم حیوانی را از دست داده است. حیوان ابله ، حیوان خندان ، حیوان گریان ، حیوان نا خوشبخت
آری این است تبار من چیزی که تمام خودشیفتگی انسان را در هم میریزد.
 
 

|چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:,| 16:57 |∞Weird∞||

مورفيوس هيچ ميداني که اولين ماتريکس طوري ساخته شده بود تا دنياي کاملي براي انسان ها باشد؟ جايي که هيچکس رنج نکشد ، جايي که همه توش خوشحال باشند. اما فاجعه شد ، هيچکس برنامه رو نپذيرفت و همه نمونه ها از دست رفت. عده اي معتقدند زبان برنامه نويسي ما براي توصيف دنياي کامل شما ناکارآمد بود اما به عقيده من ... انسان ها بعنوان گونه اي از حيات واقعيت را تنها از طريق رنج و عذاب درک ميکنند براي همين دنياي کامل صرفا رويايي بود که ذهن خودآگاه شما در تلاش است تا از آن بيدار بشه انسان ها بيمارند

 

این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

 

چایت را بنوش
از گندمزار من و تو
فقط مشتی خاک میماند
برای بادها

 

عاشق شو !
ارنه روزی کار جهان سر آید

 

 

گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را

 

بجای اینکه به تاریکی لعنت بفرستید ، یک شمع روشن کنید

 

محدودیت دیدته
نه کشور نه دینته
نه کل سرزمینته

 

شاید تمام تمدن و پیشرفتی که ما تابحال کردیم بخاطر تحیر باشد. چگونه ممکن است سوالات های بزرگ فلسفی و علمی خود به خود پدید آید؟

من همیشه فکر میکردم اندیشمندان مثل بچه ها هستند ، اگر نوزادها قدرت تکلم داشتند بدون تردید از دنیای خارق العاده ای که در آن پا گذاشته اند سخن میگفتند. او نمیتواند حرف بزند اما به اطراف اشاره میکند و با کنجکاوی فضا و محیط خودش را تجربه میکند. کم کم به زبان آوردن اولین کلمات هربار که سگ میبیند هاپو هاپو می کند. توی کالسکه اش بالا پایین میپرد و دستهایش را ...در هوا تکان میدهد و فریاد میزند: هاپو ، هاپو .

ما که چند سالی را پشت سر گذاشتیم شاید کمی از شور و شوق بچه خسته شویم و بالا حالتی وا زده بگوییم بله هاپوست، ولی تو نباید از کالسکه ات بیرون بیایی ، کمتر مثل بچه ها واکنش اغراق آمیز نشان میدهیم چون قبلا سگ دیدیم. شاید این صحنه را صدهابار ببیند تا اینکه برایش عادی شود و کم کم تمام دنیا برایش عادی می آید.
این خیلی ناراحت کنندست ، خیلی ناراحت کنندست که خیلی ها دنیا را بدیهی میدانند .

آری اندیشمندان همچون کودکانی هستند که در همه چیز تحیر میکنند و هستی را با تمام وجود تجربه میکنند.

 

گر خسته ای بمان
و اگر خواستی بدان؛
ما را تمام لذت هستی به جستجوست ...

 

چنان رفتار کن که رفتار تو بتواند به یک قانون کلی در آید.
‫#‏امانوئل_کانت‬

 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
#حافظ

 


بهم جواب داد اول خودتو بشناس
------------------------------------------------------------------
تابلویی که بر دیوار خانه اوراکل قرار داشت.تابلویی که اولین درس اوراکل به نیو بود.تابلویی که نیو در پایان بازهم مجبور به تعمق در آن شد.نوشته ای به زبان لاتین که ترجمه آن چنین می شد :

خودت را بشناس...
این تابلو بر سر در معابد "دلفی" یونان باستان نصب میشد . که در آن پیشگو ها به جادو و عبادات خدایان مشغول بودن .

 

این تابلو بر سر در معابد "دلفی" یونان باستان نصب میشد . که در آن پیشگو ها به جادو و عبادات خدایان مشغول بودن .

 

 

ﻫﻤﻪ ی ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻁﻠﺐ ﭼﻴﺰ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍی ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﮕﺮ ﺍﺑﺘﺬﺍﻝ ﺣﻴﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺑﺨﺸﺪ...
کارل گوستاو یونگ

 

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

 

در بدن شما ، افق های شناخت بیشتری هست تا در عمیق ترین فلسفه هایتان #نیچه

 

از چیزهای کوچک لذت ببر ، شاید یک روز به گذشته نگاه کنی و ببینی که آنها چقدر بزرگ بودند.

 

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادم

 

ماییم که بی باده و بی جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سر انجام ندارید شما !
ماییم که بی هیچ سر انجام خوشیم

 

گنجشکی که روی درخت یخ زده است
و مورچه ای که روی کشتی گیر کرده است

 

هرچیز که در جستن آنی آنی #مولوی

 

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

 

آسمان تیره چیزی نیست جز ابرهای گذرا

 

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم برچید

هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند

من گره خواهم زد

...

چشمان را با خورشید

دل ها را با عشق

سایه ها را با آب

شاخه ها را با باد ....

 

هر چه دشنام ، از لب ها خواهم برچید

هر چه دیوار ، از جا خواهم برکند

من گره خواهم زد

...

چشمان را با خورشید

دل ها را با عشق

سایه ها را با آب

شاخه ها را با باد ....

 

يک بوسه ز لبهاي تو در خواب گرفتم

انگار لب از چشمه مهتاب گرفتم

هرگز نتواني تو ز من دور بماني

...

چون عکس تو در سينه خود قاب گرفتم

 

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
خواهم رفت آنور آب
پناهنده خواهم شد ...

 

فراموش کردم مهر بورزم
فراموش کردم غذای مورد علاقم چیست
زود گذشت و فراموش کردم شاد باشم
و دوست باشم
دوست داشته باشم...
فراموش کردم زیر دوش آواز بخوانم
یا که زیر باران قدم بزنم
یا که گلی را بو کنم
یادم رفت دوست داشتم نوازنده بشم
یادم رفت دوچرخه داشتم
یادم رفت ستاره ای در آسمان داشتم
یادم رفت زنگ بزنم حالت رو بپرسم
نمیدانم شاید هم فرصت نشد
فرصت نشد بجای تاکسی اینبار پیاده بیام و سر راه بستنی بگیرم
بعد از قطع کردن درخت گیلاس حیاط مان
فرصت نشد دوباره گیلاس بخورم
حتی فرصت نکردم یک دل سیر بعد از ظهر بخوابم
نه دیگر فرصت نشد
یهویی بزرگ شدیم
یهویی گذشت
خیلی یهویی !

 

همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بزرگ شدیم

 

از مسئولین خواهشمندم که دقت بفرمایند یک لحظه غفلت ممکن است باعث شادی و لذت مردم از زندگی شود.

 

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت...
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
 
هستی تورا در آغوش گرفته است
ستاره ها به تو چشمک میزنند
باد موهایت را نوازش میکند
ماه به چشم هایت زل میزند
تا تو پر شوی...
غرق شوی
مست شوی
 
 
 
دیروز مرده است
فردا نیامده است
پر خواهم شد از لحظات حال
 
رویاهایت را در آغوش بگیر
قبل از آنکه آنها محو شوند
 
يعني چي ما غيبت ميکنيم گناهه ، امام زمان غيبت ميکنه گناه نيست؟ تبعيض تا کي؟
 
 
نقاشی میکنم
زمین را ، آسمان را
صحرا را ، دریا را
درخت را ، باران را
همه را در جای خود قرار میدهم
مانده ام خودم را در کجای این نقاشی قرار دهم
 
 
 

خورشید میتابد
ماه میدرخشد
دریا میخروشد
من کجای این هستی ام؟

 

میجنگیم اما نمیدانیم با کی یا چی
چرا تسلیم نمیشویم؟
چرا همیشه امیدواریم؟
هیچ در خروجی وجود ندارد و همه ی ما مغلوب دشمن نامرئی خواهیم شد
اما چیزی که اینجاست وقتی از درهای ورودی وارد شویم...
میبینیم این دشمن نامرئی خود ماییم
زندگی تنها جدال میان نداهای درون ماست
ما همه ی انتخاب ها را از پیش کرده ایم
و تنها آمده ایم که ببینیم چه انتخاب کرده ایم
ما تنها نظاره گر هستیم و بس
ما هیچیم اما
کل را بر جزء حاکم است

دیالوگ هایی از فیلم متریکس

" همه ما کاری رو می کنیم که براش ساخته شدیم !

((کلید ساز)) "

"تو اینجا نیامدی که انتخاب کنی, تو قبلا انتخابت رو کردی ...
و حالا اینجایی تا سعی کنی که بفهمی چرا این انتخاب رو کردی!

(اوراکل خطاب به نئو) "

 

انسان موجودی سرشار از دوگانگی هست ،
همواره نداهای درونی او در حال جنگ و مجادله هستند
یکی از این دوگانگی ها مفهوم خانه و آزادی هست
از یک سو خواستار بودن در خانه و در امنیت بودن هست
و از یک سو خواهان نبودن دیوار ها و آزادی هست...
همانگونه که بهترین حالت منطبق شدن این نداهاست
از اینرو به نظرم خوشبخت ترین انسان کسی هست که
در خانه آزاد باشد
 

جایی ، چیزی شگفت انگیز برای دانستن وجود دارد

- کارل سیگن

 

ما تنها زمانی خوشبخت هستیم که به خوشبختی فکر نمی کنیم ...چون همان لحظه خوشبختیم

 


|چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:,| 15:42 |∞Weird∞||

پیش از هر چیز باید با خویشتن ِ خود، کنار بیایم
یگانه چیزی که وضعیت ِ تو را ممکن است بهتر کند،
تغییری درونی ست .
راحت تر از همیشه آدمی وقتی خود را گم می کند که می خواهد
خود را به دیگران ببخشد .... #ویتگنشتاین

 

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است...
حقیقت تو و من

 

بیننده ای، خواهنده ای، آفریننده ای، خود هم آینده ای و هم پلی به آینده، و نیز دردا همچون عاجزی مانده بر این پل

 

من کسی را دوست می دارم که روحش عمیق است . حتی برای زخم خوردن

 

هر آنکه در این مقام خندیدن نتواند ، خواندن نیز نشاید
چرا که اگر نخندد جوهره شر اورا در چنگ می گیرد
هر آنکه رقصیدن نتواند درمان نیز نشاید
چرا که اگر نرقصد سنگینی هوا او را فرا می گیرد
+بیا با من برقص

 

در حقیقت هیچ چیز ناراحت کننده تر از این نیست که آدم مثلاً ثروتمند و خوشنام و باشعور و خوش صورت و حتی پسندیده سیرت باشد و تحصیلاتش هم بد نباشد و در عین حال هیچ قریحه ای، اصالتی، کیفیتی غیرعادی ولو درخور نیشخند، هیچ فکر اصیلی که از ذهن خودش جوشیده باشد نداشته باشد و از هر جهت "مثل دیگران" باشد.

 

من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی چه؟
من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم …

 

همیشه آسمان را نگاه می کنم
انگار در خانه ام ، جایی که از آن سرچشمه گرفتیم
از انفجار ستاره ها
ما از جنس ستاره هاییم و آمده ایم تا جایی که می توانیم بدرخشیم

 

we all make choices
but at the end
our choices make us

 

و همچنان در جستجوی هیچ نیستم
مگر اندک هوای راستین زندگی

 

برایم ترانه ای بخوان :
جهان نورانیست و تمامی آسمان به وجد آمده است.

 

با من بیـــــــــــــــا
من بطور مداوم با تو سخن میگویم

 

آدمی باید برون آید ز استیلای برگ
جاودانی بر گزیند جای قانون های مرگ
آدمی در عالمی خاکی نمی آید بدست
عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی

 

"بزرگترین چیزی که انسان می تواند به آن برسد یاد گرفتن برای درک کردن است . چون با درک کردن است که به آزادی می رسد."
‫#‏اسپینوزا‬

 

یک انقلاب واقعی یک انقلاب درونیست ، از اینرو اگر منتظری دستی از بیرون تورا نجات دهد یک آینه جلویت بذار

 

مفهوم زندگی، تلاش دائمی است، پس هیچ‌گاه آرام و ساکن ننشین.

چارلز داروین

 

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید...
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو ‫#‏حافظ‬ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

خدا همان اخلاق درونم هست . ‫#‏اسپینوزا


|چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:,| 15:19 |∞Weird∞||

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

...

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس


|سه شنبه 1 دی 1394برچسب:,| 18:54 |∞Weird∞||



      de$ bY : Mr.skUll