#جبر یا #اختیار؟ بخش اول جبرگرایی نویتن میگه که جهان یک ساعت است یک ساعت غول آسا که در آغاز زمان کوک شده است و از آن زمان طبق قوانین فیزیک در حال کار بوده است. حتی اگر از دید اثر پروانه ای نگاه کنیم میبینیم که باز جبر است ، در زیر پست های قبلی از اثر پروانه ای گذاشته بودم و بطور خلاصه اثر پروانه ای میگه که بال زدن یک پروانه در اینجا میتونه در ژاپن طوفان ایجاد کنه . پس این یعنی همه چیز تحت کنترل محیطه . بنابراین آنچه که 10 سال دیگر قرار است برای ناهار بخورید از هم اکنون مشخص است. وقتی روی عصب شناسی مطالعه میکنیم میبینیم که تمام افکار ما الکترسیته در اعصاب ما هستند این یعنی القا این الکترسیته از بیرون بر قسمتی از ذهن ما باعث میشود ما کاری را بکنیم که از بیرون به ما القا شده و ما وهم انتخاب داریم بگونه ای که فکر میکنیم خودمان آنرا تولید کردیم. حتی از این روش برای درمان اختلالات عصبی استفاده میشود که در آن مغش با یک تیغه الکتریکی تحریک میشود او میتواند دستش را بلند کند یا حتی عاشق شود با وهم اینکه خودش اینکار را میکند. این اورا تبدیل به ماشینی میکند که قوانین محض طبیعت را اجرا میکند. آلبرت #انیشتین نیز یک جبرگرا بود او در این باره میگوید : من جبرگرایی هستم که وادار شدم به گونه ای رفتار کنم که انگار اختیار وجود دارد، زیرا اگر می خواهم در جامعه ای متمدن زندگی کنم باید رفتاری مسئولانه داشته باشم. میدانم که از نظر فلسفی یک قاتل مسئول جرایم خود نیست، اما ترجیح می دهم با او چای ننوشم. فعالیت های من به وسیله ی نیروهای مختلفی که هیچ کنترلی بر آن ها ندارم تعیین شده است؛ پیش از همه توسط قیود اسرار آمیزی که طبیعت با آنها ضرورت زندگی را تدارک دیده است . هنری فورد ممکن است آن را ندای درون بداند، سقراط آن را اهریمن خطاب کند؛ هر کس با روش خود این حقیقت را بیان میکند که انسان آزاد نیست… همه چیز از قبل تعیین شده است… از طریق نیروهایی که بر آن هیچ کنترلی نداریم… برای هر حشره، برای هر ستاره. انسانها، سبزیجات یا گرد و غبار کیهانی، همه تا زمانی نامعلوم با نوای نوازنده ای ناپیدا که از دور می خواند، خواهند رقصید. ادامه دارد ... به حافظ همه ی آن ها که گفتم هستی و هیچ برگردان شعر از دکتر هوشنگ طالع. باید کاری رو انجام بدی که نمیتونی انجامش ندی دیروز باور داشتم که کار را که امروز انجام دادم را هرگز انجام نخواهم داد چنین نیروهایی که اغلب فضا و زمان رو بازسازی میکند و میتونن تصور ما از خودمون رو شکل بدن مدت ها پیش از تولد ما آغاز شده و پس از نابودی ما هم ادامه داره زندگی ما و انتخاب های ما مانند خط سیر کوانتومی لحظه به لحظه درک میشوند و در هر نقطه تلاقی ، در هر برخورد جهت جدیدی ممکنی از زندگی را روبروی ما میگذارد تنها زمانی حسش خواهی کرد که حس کنی اتفاق مهمی برای تو افتاده است با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی پساساختارگرایی یا همان پست مدرنیسم بیشتر از کار فردریش نیچه، مارتین هایدگر و لودویک ویتگنشتاین تاثیر پذیرفته بود. این نظریه از موضع ضد دکارتی و ضد اومانیستی ساختارگرایی بهره مند شده بود، اما آنچه از پساساختارگرایی مفهوم می شود این است که تیشه به ریشۀ انگاره های «حقیقت» و عینیت علمی می زند. در حالی که ساختارگرایی، علم نشانه ها (و علمی اجتماعی) را مد نظر قرار می دهد، پساساختارگرایی می خواهد خود را به نسبی گرایی مفهومی یا شناخت شناسانه متعهد کند. آيا در جهان چيزي مستقل از مشاهده ي ما وجود دارد؟ يا به قول انيشتين وقتي به ماه نگاه نمي كنيم سر جايش قرار دارد؟بیایید از گربه شرودینگر شروع کنیم ! گربه ی شرودینگر یک آزمایش فکری هست . "برای درک بهتر این مطلب فیلم Coherence را ببینید" تکرار و تکرار توی یک عصر پاییزی یک کتاب باشه و یک یار بخونه گوش بدی یا بخونی گوش بده کسی که چیزی را می داند ، نباید مستعد ِ شک باشد ؟ #ویتگنشتاین آرام ســرجـــایم نـشسته بــودم عاشق شو و مستى كن، بیداری تو همواره با رضایت همراه نیست ممکن است در مسیری خلاف جهت شنا کنی ! همواره آنهایی که نمیدانند سدی جلوی تو خواهند بود ، آنها دوست ندارند حرکت مخالف رو ببینند. در فیلم ماتریکس به صحنه های شروع حرکت نئو و مورفیوس در این سکانس دقت کنید.همچنین به صحنه های برخورد نئو با عابرین پیاده دقت کنید. آنها مرتبا به نئو تنه می زنند.بین آنها مدام برخورد پیش می اید.چرا؟؟ هر کس بد ما به خلق گوید اگر در مورد واقعیت های زندگی خویش تجدید نظر کنید, شما دیگر به آهنگ دیگران نخواهید رقصید. شما خود آهنگ ساز خواهید شد. واعظان ِ مرگ هستند و زمین پُر است از آنانی که باید ِشان ترک ِ زندگی را موعظه کرد. زمین پر است از زایدان. بَسـبسیاران زندگی را تباه کردهاند. بادا که به طمع ِ زندگی ِ جاوید ازین زندگی در گُذرند! - نيچه / چنين گفت زرتشت - واعظان ِ مرگ هستند و زمین پُر است از آنانی که باید ِشان ترک ِ زندگی را موعظه کرد. زمین پر است از زایدان. بَسـبسیاران زندگی را تباه کردهاند. بادا که به طمع ِ زندگی ِ جاوید ازین زندگی در گُذرند! - نيچه / چنين گفت زرتشت با اینکه نیچه در اخلاقیات را قبول چرندیات میدانماما چقدر زیبا از برای کسانی گفته که آرزوی مرگ دارند. وقتی تحمل ِ زندگی دشوار می شود ، به تغییر موقعیت می اندیشیم . دروغ گفتن چه بسا ادبِ مردِ دانش تواند بود. نکته ظریفی هست در این که گفته اند: « سرِ دردِ دل باز کردن، شایستهی دلهای بزرگ نیست.» اگر نه رشته ای تو را به انسان ها نه رشته ای به خدا پیوند می دهد ، پس غریبه هستی. "به خودتان خوب نگاه کنید. یک منبع قدرت در درون شما است که هر زمان به آن نگاه کنید، آشکار خواهد شد." و تو ای خفته در خواب گر نمیبینی ، چه کسی نور ز سوی چشمانت گرفته گر نمیشنوی ، چه کسی گِل به گوش هایت گرفته گر درک نمیکنی ، چه کسی تورا به خواب افکنده چه کسی میتواند حصار این میله هارا بر تو روا دارد جزء تو ! چه کسی میتواند تورا بیدار کند جز تو ! ما در یک شلوغی بی نظمی در یک گوشه پرت شده ایم تعداد ستارگان آنقدر زیاد است که نمیتوان شمرد ، تنها کهکشان ما یعنی راه شیری حدود یک تریلیون ستاره را در خود جای داده است که اندازه خورشید است که هر یک از این ستاره ها چندین سیاره کنار خود دارند و حدودا بیش از ۱۷۰ میلیارد کهکشان وجود دارد که شمارش سیاره های شبیه زمین و قابل حیات از دسترس خارج است. و تو اگر میخواهی به انتهای هستی برسی باید 47 میلیارد سال با سرعت نور حرکت کنی تا به آنور هستی برسی تا ببینی میجودی غیر از ما زیست میکند یا نه ! آیا موجود هوشمندی غیر از ما وجود دارد؟ ارسطو باور داشت که عالم همیشه وجود داشته است و دارد؛ ازلی و ابدی. او بر این باور بود که علت پیشرفتهتر نشدن بشر این بوده که سیلها و دیگر فجایع طبیعیْ مدام تمدنها را به عقب رانده و بشر را مجبور کرده از اول شروع کند. امروز، پیشرفت بشر از همیشه سریعتر است. اما این امیال و اوهام غارنشینی انسان است که اورا نابود میکند. و موضوع اینجاست حتی اگر موجودی هوشمند در همسایگی ما باشد در زمین چیزی جزء چندسلولی خودخواه ، درنده و پرخاشگر نخواهد دید. و چقدر احمقانه نمیداند که: یک قطره آب بود با دریا شد یک ذره خاک با زمین یکتا شد آمد شدن تو اندرین عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد انسـان هنـوز یـک مـزیت نسـبت بـه ماشـین دارد : او قـادر اسـت خـودش خـودش را بفروشـد ، یا خودش خودش را بخواب بزند او قادر است خودش بسازد و در بند ساخته خود باشد دیوانۀ غریبی است، او نمی تواند یک کرم بسازد، اما دوجین دوجین خدا خلق می کند. در چه گونه ای قرار میگیرد؟ باید بگم که انسان در واقع پستاندار نیست هر پستانداری روی این سیاره به نحو غریزی یک تعادل طبیعی ایجاد میکنه ، با محیط اطرافش ولی انسان ها نه ! به جایی میروند و شروع به زاد و ولد میکنند تا تمام منابع طبیعی رو نابود کند وقتی نابود کرد به جای دیگر میرود و سرایت میکند تا آنجا را هم نابود کند مثل یک طاعون نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند و هیچ وقت روی صلح ندیده است با خودش میجنگد و برای خود عزاداری میکند... شاید تمام تمدن و پیشرفتی که ما تابحال کردیم بخاطر تحیر باشد. چگونه ممکن است سوالات های بزرگ فلسفی و علمی خود به خود پدید آید؟ من همیشه فکر میکردم اندیشمندان مثل بچه ها هستند ، اگر نوزادها قدرت تکلم داشتند بدون تردید از دنیای خارق العاده ای که در آن پا گذاشته اند سخن میگفتند. او نمیتواند حرف بزند اما به اطراف اشاره میکند و با کنجکاوی فضا و محیط خودش را تجربه میکند. کم کم به زبان آوردن اولین کلمات هربار که سگ میبیند هاپو هاپو می کند. توی کالسکه اش بالا پایین میپرد و دستهایش را در هوا تکان میدهد و فریاد میزند: هاپو ، هاپو . ما که چند سالی را پشت سر گذاشتیم شاید کمی از شور و شوق بچه خسته شویم و بالا حالتی وا زده بگوییم بله هاپوست، ولی تو نباید از کالسکه ات بیرون بیایی ، کمتر مثل بچه ها واکنش اغراق آمیز نشان میدهیم چون قبلا سگ دیدیم. شاید این صحنه را صدهابار ببیند تا اینکه برایش عادی شود و کم کم تمام دنیا برایش عادی می آید. این خیلی ناراحت کنندست ، خیلی ناراحت کنندست که خیلی ها دنیا را بدیهی میدانند . آری اندیشمندان همچون کودکانی هستند که در همه چیز تحیر میکنند و هستی را با تمام وجود تجربه میکنند. "یک انسان صادق همیشه یک کودک است. - سقراط " ﺍﯼ ﻣﻮﺝِ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﺳﺮﺕ ﺧﻮﺭﺩ زندگی کردن یعنی رنج کشیدن من فراموش کرده ام: نکتة عشق نمودم به تو هان سهو مکن آدمی باید بذون آید ز استیلای برگ جاودانی برگزیند جای قانون های مرگ *نماینده کشور آمریکا : ما شنیده ایم که در کشور شما، میان یارانتان کسی به خدا اعتقادی نداره آیا این درسته ؟ **چگوارا: خطاب به شما میگویم که بدانید "من کشور و وطن ندارم، خاک وطن من آنجاست که انسان آزاد باشد خیر، اشتباه شنیده اید، مردم و مبارزان ما به خدا اعتقاد دارند..." *نماینده کشور آمریکا : شما چطور؟ شما به خدا اعتقاد دآرید؟ **چگوارا : "من به انسان اعتقاد دارم" "اعتقاد من آزادی بشریت است" "تا زمانی که کودکی برای درمان پای شکسته اش باید ۲۰۰ کیلومتر راه طی کند تا به بیمارستان برسد ضمن آنکه نمیتواند هم طی کند، من هیچ وقتی برای فکر کردن به خدا ندارم " آیا ممکن است تمامی رویدادهای جهان با همدیگر در ارتباط باشند، مثلا آیا افتادن برگی از یک درخت چنار در یکی از کوچه های تهران می تواند منجر به وقوع رویدادی در آن سوی جهان شود. یا بال زدن یک پروانه در دهکده ای در ژاپن ممکن است سبب وقوع توفان عظیمی در آمریکا شود؟ بله ، پاسخ همه این پرسش های حیرت انگیز مثبت است و علت آن هم پدیده ای است که ریاضیدانان و فیزیکدانها نام آن را « اثر پروانه ای » گذاشته اند. لورنتس در پژوهش بر روی مدل ریاضی بسیار سادهای از آب و هوای جو زمین، به معادلهی دیفرانسیل غیر قابل حل رسید. وی برای حل این معادله از روشهای عددی به کمک رایانه بهره جست. او برای اینکه بتواند این کار را در روزهای متوالی انجام دهد، نتیجه آخرین خروجی یک روز را به عنوان شرایط اولیه روز بعد وارد میکرد. لورنتس در نهایت مشاهده کرد که نتیجه شبیهسازیهای مختلف با شرایط اولیه یکسان با هم کاملاً متفاوت است. بررسی خروجی چاپ شده رایانه نشان داده که رویال مکبی (Royal McBee)، رایانهای که لورنتس از آن استفاده می کرد، خروجی را تا ۴ رقم اعشار گرد میکند. از آنجایی که محاسبات داخل این رایانه با ۶ رقم اعشار صورت می گرفت، از بین رفتن دو رقم آخر باعث چنین تاثیری شده بود. مقدار تغییرات در عمل گردکردن نزدیک به اثر بالزدن یک پروانه است. این واقعیت غیرممکن بودن پیشبینی آب و هوا در دراز مدت را نشان می دهد. تئوری اغلب سیستم ها در دنیای واقعی طی تکرار یک عملیات مشخص کار می کنند. در مثال آب و هوای لورنتس فرایند گرم شدن سطح زمین از طرف خورشید و سرد شدن جو از طریق تابش به فضای بیرون، فرایندی است که مدام تکرار می شود. می توان نشان داد که در چنین سیستمی بازه ای از مقادیر اولیه باعث ایجاد رفتار آشوبناک می شود. هر آنچه در فکر و خاطر شما میگذرد یا هر عملی که انجام می دهید رد پایی است که از شما در تاریخ باقی خواهد ماند .اما فراتر از آن موضوعی دیگر است. وقتی که زندگی شما به اندازه کافی معنا پیدا کرد(چه مثبت و چه منفی) ، آنگاه دامنه تاثیر گذاریش از محدوده زمان و مکان و شخص بیرون خواهد رفت.چه بسا کوچکترین عمل شما در زمان کنونی باعث بزرگترین جریان های بشری در زمانی دیگر و بر روی اشخاص دیگر شود . و اینگونه همگی به هم فارغ از زمان و مکان متصلیم. دیالوگی از فیلم اطلس ابر « کفش پاشنه بلند توسط زنی اختراع شد که پیشانی اش بوسیده شده بود »
می خانه ای که پی افکنده ای
رفیع تر است از هر خانه ای
و شرابی که در آن انداخته ای
نتواند نوشیدن، جهانی
مرغی که ققنوس بود، روزی و روزگاری
کنون، میهمان خانه تست
زاد، روزی « کوهی » که « موشی » و آن
گمان و گوییا، آن هم خود تست
تو، هم می خانه ای،
و هم، جام شراب
تو ققنوسی،
تو کوهی و تو موش
تو در خود می شوی، ور جاودانه
ز خود سر می زنی، هر دم، هماره
ها ز تو در فکرت آیند « بلندا »
را همه تو روشنایی « ژرفا » که
تو هستی، مایه ی مستی مستان
چرا و بهر چیست
ترا، جام و شرابی؟
پاتریک برت، «نظریه های جامعه شناسی در قرن بیستم»
در این آزمایش گربه ای در داخل جعبه ای قرار میگیرد و در این جعبه یک شیشه گاز سیانور، یک چکش، یک حسگر پرتوزا و یک منبع پرتوزا نیز وجود دارد. تابش ذرات پرتو زا بصورت نامنظم است بهمین خاطر برای آنها نیمه عمر تعیین میشود. خوب حال فرض کنیم که بین زمان 12:00 و 12:01 احتمال اینکه این اتم فروپاشی کند و چکش به گاز سیانور برخورد کند و باعث مرگ گربه شود 50% است و احتمال اینکه فروپاشی نکند نیز 50% است اما وقتی که در جعبه را باز میکنیم میبینیم که یا گربه یا زنده هست و یا مرده یعنی نمیشه گفت که 50% گربه زنده هست و 50% آن مرده و تنها در حالت هایی از زنده بودن و مردن قرار دارد. با این تمثیل ما نیز در حالت هایی از مردن و زنده بودن قرار داریم.
بخش عظیمی از ذهن مارا ضمیر ناخودآگاه در بر میگیرد.
گفته ایم که ایده هاي آگاه و ناخودآگاه وجود دارند ،
لیکن آیا کششهاي غریزي و عواطف و احساسات ناخودآگاه هم وجود دارند؛ یا در این مورد شکل بخشیدن به آمیزه هایی از این نوع بی معناست؟
من اعتقاد دارم که در واقع برنهاد صفات آگاه و ناخودآگاه براي غریزه به کار بردنی نیست.
هیچ وقت امکان ندارد که غریزه ابژه آگاهی باشد ــ تنها بازنمود آن غریزه است که می تواند ابژه آگاهی باشد .
وانگهی حتی در ضمیر ناخودآگاه هم هیچ غریزه اي نمی تواند از طریقی به جز یک ایده یا فکر معرفی شود .اگر غریزه خودش را به ایده اي وصل نکند یا خود را به منزله حالتی متأثر ظاهر نکند نمی توانیم هیچ چیز در مورد آن بدانیم.
تکرار بی رویه این ایده ها باعث میشود که ناخودآگاه شما با این ایده ها در بر گرفته شود خودآگاه گزینه ای جز وصل شدن به آن ایده ها ندارد.
این مفهوم پوچی نیست که بد است ، این تکرار بی رویه آن و بمباران ضمیر ناخودآگاه انسان هست که باعث میشود یک احساس غالب پوچی ایجاد شود که یک سم برای انسان هست.
این بمباران چگونه میتواند انجام شود؟
پست ها ، عکس ها ، صداها ، متن ها همه و همه ای که شما بی تفاوت از روی آن رد میشوید رد پایی از آن در ناخودآگاه ثبت میشود و اگر آگاه باشید خودتان میتواند آگاهانه این روند را کنترل کنید و مراقب این تکرار های بی رویه شوید.
امــا حسابـش از دستــم در رفت
روزهــــایی که خـــودم را
تنها گذاشتم و رفتم سراغ تنهایی دیگران!
چقدر به خــودم توجـه بــدهکارم ...!
باید خودم را به یک چای دعوت کنم
ترك همه هستى كن
اى بت نپرستيده،
بتخانه چه ميدانى....
چون آنها و فقط آنها درخلاف جهت حرکت مردم حرکت می کنند. به معنای دیگر خلاف جهت رودخانه شنا میکنند. هدف و مسیر آنها در تضاد با اکثریت جامعه است واینگونه اکثریت نادان خواسته و ناخواسته ، دانسته و ندانسته ، باعث ایجاد اصطحکاک و مانع در مسیر حرکت نجات دهنده گان خود می شود. در ابتدا زمانی که چراغ هنوز قرمز است مردم به گونه ای بدون روزنه کنار هم ایستاده اند که گویی دیواری دفاعی تشکیل داده اند.دیواری که هدفش جلوگیری از هرگونه نفوذ یا عبور در جهت مخالف است. برای مردم خلاف جهت حرکت کردن این دو نفر بی معنی ، هنجار شکنانه و باعث عذاب آنهاست اینگونه است که بسیاری از مردمی که در مسیر عادی حرکت می کنند به نئو و مورفیوس با تعجب و گاهی با خشم می نگرند .در میان گروه از مردم همه اقشار دیده می شوند از مذهبیون تا نظامیان یا تجار و کارمندان. به چراغ قرمزی که در ابتدا نشان داده می شود نیز دقت کنید. چراغ قرمز فرمان سیستم ومانع آن برای جلوگیری از آغاز حرکت است . مردم تنها زمانی در مسیری به حرکت در می آیند که سیستم با سبز کردن چراغ این اجازه را به آنان داده باشد .
ما سینه ی او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
هستند هولناکانی که در درون ِ خود دَدی دارند و باید شهوتپرستی پیشه کنند یا کشتن ِنفس؛ نفسکشی نیز شهوتِشان است.
اینان هنوز انسان نیز نشدهاند، این هولناکان: بهل تا ترک ِ زندگی را وعظ گویند و خود رخت بربندند!
آن گاه هستند آنانی که روان مسلول دارند. اینان به دنیا نیامده رو به مرگاند و شیفتهی ِ آموزههای ِ خستگی و گوشهگیری.
آرزوی مرگ دارند و بر ماست که آرزوشان را روا شمریم! زنهار از بیدار کردن ِ این مردگان و شکستن این تابوتهای ِ زنده!
هستند هولناکانی که در درون ِ خود دَدی دارند و باید شهوتپرستی پیشه کنند یا کشتن ِنفس؛ نفسکشی نیز شهوتِشان است.
اینان هنوز انسان نیز نشدهاند، این هولناکان: بهل تا ترک ِ زندگی را وعظ گویند و خود رخت بربندند!
آن گاه هستند آنانی که روان مسلول دارند. اینان به دنیا نیامده رو به مرگاند و شیفتهی ِ آموزههای ِ خستگی و گوشهگیری.
آرزوی مرگ دارند و بر ماست که آرزوشان را روا شمریم! زنهار از بیدار کردن ِ این مردگان و شکستن این تابوتهای ِ زنده!
ولی مهم ترین و مؤثرترین تغییر ، یعنی تغییر ِ رفتار ِ خودمان ، کمتر به
ذهنمان می آید ، و به دشواری می توانیم تصمیم به چنین تغییری
بگیریم .
ﺑﺮﺧﯿــﺰ ! ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮﺕ، ﺍﻧﮕــﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕــﺎﺭ
اما زنده ماندن یعنی یافتن مفهومی در رنج کشیدن.
اما آن مفهوم برای من قطعن "عشق" خواهد بود.
چـــراکـــه:
آنچه از ســـر عشق رخ مي دهـــد،
همواره فراسوي نيك و بد انجام خواهد پذیرفت.
(فردریش نیچـــه | فراسوی نیک و بد - بخش چهارم)
عاقلان نقطة پرگار وجودند ولی
ولی
ولی
عشق داند..........
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی...
اثر پروانهای نام پدیدهای است که به دلیل حساسیت سیستمهای آشوبناک به شرایط اولیه ایجاد میشود. این پدیده به این اشاره میکند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوبناک چون جو سیاره زمین (مثلاً بالزدن پروانه) میتواند باعث تغییرات شدید (وقوع توفان در کشوری دیگر) در آینده شود.
ایدهٔ اینکه پروانهای میتواند باعث تغییری آشوبی شود نخستین بار در ۱۹۵۲ در داستان کوتاهی به نام آوای تندر کار ری بردبری مطرح شد. عبارت «اثر پروانه ای» هم در ۱۹۶۱ در پی مقالهای از ادوارد لورنتس به وجود آمد. وی در صد سی و نهمین اجلاس ایایایاس در سال ۱۹۷۲ مقالهای با این عنوان ارائه داد که «آیا بالزدن پروانهای در برزیل میتواند باعث ایجاد تندباد در تگزاس شود؟»
مشاهدات لورنتس باعث پررنگ شدن مبحث نظریه آشوب شد. عبارت عامیانه «اثر پروانه ای» در زبان تخصصی نظریه آشوب، «وابستگی حساس به شرایط اولیه» ترجمه می شود.
به غیر از آب و هوا، در سیستمهای پویای دیگر نیز حساسیت به شرایط اولیه به چشم می خورد. یک مثال ساده، توپی است که در قله کوهی قرار گرفته. این توپ با ضربه بسیار کمی، بسته به اینکه ضربه از چه جهتی زده شده باشد، می تواند به هرکدام از دره های اطراف سقوط کند.
" بودن به منظور درک کردن است و شناخت خویشتن نیز تنها از چشم دیگران ممکن است ، ماهیت زندگی جاویدان ما در پیامدهای سخنان و کردار ماست که ادامه دارند و خود را در تمام زمان ها بروز میدهند.زندگی ما فقط مختص خودمان نیست ،در گذشته و حال با هر نیکی و بدی آینده مان از نو متولد میشود."
ﺳﻮﺳﯿﺎﻟﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ .
ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﻢ: ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ .ﺩﻭﻟﺖ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺮﺵ ﺷﺮﯾﮏ ﮐﻨﺪ .
ﻓﺎﺷﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﺪ .
ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻟﯿﺴﻢ: ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺷﯿﺪ . ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﯾﺪ ﺗﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﻤﺎﻧﺪ .
ﻧﺎﺯﯾﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ .ﺩﻭﻟﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﻤﺎ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ .
ﺁﻧﺎﺭﺷﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺷﻨﺪ .
ﺳﺎﺩﯾﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺗﯿﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻇﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﺪ .
ﺁﭘﺎﺭﺗﺎﯾﺪ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺷﯿﺮ ﮔﺎﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺎﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﮔﺎﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﺷﯿﺪ .
ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺮﻓﻪ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﯿﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ .
ﺑﻮﺭﻭﮐﺮﺍﺳﯽ: ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻬﯿﻪ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ 17 ﻓﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ 3 ﻧﺴﺨﻪ ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﺷﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺷﯿﺪ .
ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻠﻞ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﻭﺷﯿﺪﻥ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﺎﻭ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﺗﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻧﯿﻮﺯﻟﻨﺪ ﺭﺃﯼ ﻣﻤﺘﻨﻊ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .
ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻟﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ . ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺷﺪ .
ﺭﺋﺎﻟﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ. ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺷﯿﺪ .
ﻣﺘﺤﺠﺮﯾﺴﻢ :ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﮔﺎﻭ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺷﯿﺪ .
ﻓﻤﯿﻨﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﮔﺎﻭ ﻣﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺷﯿﺪ .
ﭘﻠﻮﺭﺍﻟﯿﺴﻢ : ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﻧﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﻩ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺷﯿﺪ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ .
ﻟﯿﺒﺮﺍﻟﯿﺴﻢ :ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ. ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﺷﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺁﺯﺍﺩﯾﺸﺎﻥ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺩﻣﮑﺮﺍﺳﯽ ﻣﻄﻠﻖ: ﺩﻭ ﮔﺎﻭ ﺩﺍﺭﯾﺪ . ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺃﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ
de$ bY : Mr.skUll |