A seer, a purposer, a creator, a future itself, and a bridge to the future—and alas! also as it were a cripple on this bridge... بینندهای، خواهنده ای، آفریننده ای، خود هم آینده ای و هم پلی به آینده، و نیز دردا همچون عاجزی مانده بر این پل ... من از روزی میترسم که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی بگیرد. چنین روزی ، جهان نسلی از احمقها خواهد داشت. Death is not an event in life: we do not live to experience death. If we take eternity to mean not infinite temporal duration but timelessness, then eternal life belongs to those who live in the present. Our life has no end in just the way in which our visual field has no limits ﻋﻘﻞ ﮐﺠﺎ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ ﺷﯿﻮﻩٔ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﻋﺸﻖ کوشاترین دوران که همانا دوران ماست، نمی داند با کار و پول خود چه کند، جز این که باز کار بیشتر و پول بیشتر باشد: آخر برای خرج کردن ذکاوت بیشتری لازم است تا برای بدست آوردن... مرگ رویدادی در زندگی نیست : ما زندگی نمی کنیم تا مرگ را تجربه کنیم . من خودم را پیشاپیش به مثابه ی انسان در جهان، و در عین حال به عنوان تجربه کننده ی جهان، و دارای شناختی علمی از جهان، منجمله از خودم، می یابم. حال به خود میگویم: هر آنچه برای من وجود دارد، به لطف آگاهی شناسنده ام برای من وجود دارد؛ یعنی متعلق تجربه ی من،اندیشیده اندیشه ی من، متعلق نظریه سازی من، مشهود شود من است. تاملات دکارتی / ادموند هوسرل این نظاره گران همه چیز دان،این وراج های همه چیزدان،این عالم نماهای همه چیز دان که همه چیز را درباره همه چیز می دانند و همه چیز را به سرعت حل و فصل می کنند که به... سرعت درباره چیزهایی که همین دقایقی پیش رخ داده اند احکام نهایی صادر می کنند.بنابراین اینکه ما چیزی بیاموزیم نا ممکن می شود. "ماسکولو" من" نگفتن کمابیش سهل است، ولی معنیش این نیست که از سامانِ سوژه شدن رها شده اید؛ از سوی دیگر می توان همینطور بیخودی گفت "من"، و پیشاپیش در سامانی به سر برد که ضمیرهای شخصی در آن اوهامی بیش نیستند.معنا دادن و تاویل چنان پوست کلفتند که با سوژه شدن آمیزه ای چسبناک می سازند، چنان که می توان به سهولت باور داشت که از حیطه شان خارجید، در حالی که همچنان تراوششان می کنید. " ژیل دلوز، فلیکس گتاری " بورژوا فردی است که نمی خواهد حوزه ی شخصی غیرسیاسی و بی مخاطره را ترک کند. کسی که به تملک اموال خصوصی خود و عدالتی که مالکیت خصوصی را حفاظت می کند متکی است، به مثابه فردی در برابر تمامیت عمل می کند. او انسانی است که پوچی سیاسی خود را با ثمره های آزادی و کسب ثروت و، بالاتر از همه، با امنیت تامِ استفاده از آن جبران می کند. در نتیجه، او می خواهد کسی از او انتظار شجاعت نداشته باشد و از خطر مرگ خشونت بار معاف شود. " گئورک ویلهلم فریدریش هگل" داستان منظومه ی شمسی ما ** تئوری قبول شده برای شکل گیری منظومه ی شمسی ابر گازی و گرد و غبار است که سحابی خورشیدی نامیده میشود. سحابی خورشیدی یا solar nebula ابری است صفحهای شکل ساخته شده از گاز و غبار ، این ابر گازی از سوی نیرو های خارج مختل و فشرده تر شد و ذرات درصفحه های بیرونی شروع به بهم چسبیدن و فرم گرفتن اشیاء بزرگتر کردند تا اینکه نهایتا سیارات تشکیل شدند. منظومه ی شمسی از خورشید ، هشت سیاره ، 5 کوتوله ، بیش از 160 قمر ،نیم میلیون سیارک و بیش از سه هزار ستاره های دنباله دار ، گرد و غبار و گاز است. سلام مارو یادتون هست؟ smile emoticon دختری سیاه پوست در باغ وحش ، سال 1958 بلژیک بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود در این هفته سالروز بزرگداشت مولانا قرار داشت مولانا از لحاظ فردی شاعری توانا و فردی مذهبی و به اصطلاح منبری بود و در ادامه زندگیش پس از آشنایی با شمس دچار تغییراتی شگرف فکری و شعری و حتی شخصیتی شد در واقع مولانایی که امروز می شناسیم محصول فکری و جهت دهی شمس است روایت های بسیاری در مورد اولین دیدار این دو وجود داره اما بشخصه این روایت را می پسندم افلاكي در مناقب العارفين ماجرا را اين گونه شرح مي دهد: "روزي مولانا پس از درس ،از مدرسه پنبه فروشان سواره بيرون آمد، شمس بيرون م...درسه او را ديد وپرسيد كه محمد "ص" برتر است يا با يزيد؟ مولانا جواب داد: واضح است محمد"ص" برتر است. وشمس پرسيد پس چرا محمد"ص" گفت: " ما عرفناك حق معرفتك (خدايا آن چنان كه بايد تو را نشناختم ) اما بايزيد گفت :" سبحاني ! ما اعظم شاني " ( منزّهم من!چه بلند مرتبه ام !)؟ گويند مولانا با شنيدن اين سخن از هوش رفت و از استر افتاد به گونه ای منظور شمس این بود که ساحت فکری مولانا را از "تکلیف فرازمینی" به "انسان گرایی هستی شناسانه تغییر بدهد احتمالا نزدیک ترین فرد در زمینه فلسفه مدرن به نظر شمس در مورد زندگی نیچه است که می توان اصطلاح "دیونیزوسی " که نیچه در مورد شیفتگی به زندگی و تایید زندگی علیرغم رنج را در کنار "عشقی" قرار داد که شمس از آن سخن می گوید اشعار مولانا ابعاد عجیبی به خود گرفت از شعر هایی در مورد زبان شناسی تا جهان های پرتنش فکری تا جایی که ،زندگانی را استمرار مرگ می دانست .در نگاه او ،بودن هیچ نیست ،جز دم بدم به سوی نابودی گام برداشتن ،و لحظه به لحظه به فنای خویش نزدیک شدن : در همه عالم اگر مرد ؛ار زن اند - دم به دم در نزع و اندر مردن اند این جهان زندان و ما زندانیان - حفرهکن زندان و خود را وا رها حباب ماهی به لاتین( blobfish (Psychrolutes marcidus در یک نظرسنجی به عنوان زشت ترین و حال بهم زن ترین موجود روی زمین انتخاب شد.
-آلبرت انیشتین
ﺑﺎﺯ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﺳﺮ ﻣﻌﻤﺎﯼ ﻋﺸﻖ
ﻋﻘﻞ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺟﺪﺍ
ﭼﻨﺪ ﮐﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﻓﻬﻢ ﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻃﺮ ﺧﯿﺎﻁ ﻋﻘﻞ ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺴﯽ ﺑﺨﯿﻪ ﺯﺩ
ﻫﯿﭻ ﻗﺒﺎﯾﯽ ﻧﺪﻭﺧﺖ ﻻﯾﻖ ﺑﺎﻻﯼ ﻋﺸﻖ
ﻋﻄﺎﺭ
اگر ابدیت را بی زمانی معنا کنیم نه مدت زمانی نا محدود ، آن گاه زندگی ابدی متعلق به کسانی است که در حال زندگی می کنند .
زندگی ما پایانی ندارد همان طور که میدان دید ما مرزی ندارد .
در حین اینکه سیارات در حالت تشکیل شدن در صفحه های بیرونی بودند ذرات در مرکز این دیسک فشرده و فشرده تر شد که در... نهایت به درجه ی حرارت و فشار بصورت افراطی رسید و این ادغام هسته ای موجب تولد خورشید شد.
منظومه ی شمسی 4.5 میلیارد سال عمر دارد.
- July 23 سال 2007 سلامی از فضا توسط Clay Anderson
هیچ جمله ی درستی نمیتوانم پیدا کنم.
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم
با توام ای شعر …
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمـــان چنبـــره زد کار به دستم بدهد
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیـــر بیرحم ترین زاویـهی ساطورم
با توام ای شعر ، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گــوش کن
ریشه به خونابه و خـــون میرسد
میوه که شد بمبِ جنون میرسد
محضِ خودت بمب منم،دورتر
میترکـــم چند قدم دورتـــر
حضرتِ تنهـــای بـــه هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
دست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانـــم بده بـــــاور کنــــم
دست کسی نیست زمین گیریام
عاشقِ این آدمِ زنجیــــریام
شعله بکِش بر شبِ تکراریام
مُردهی این گونــه خود آزاریام
خانه خرابیِ من از دست توست
آخــرِ هر راه به بن بستِ توست
از همــهی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچهی ولگرد ماند
من که منم جای کسی نیستم
میــــوهی طوبای کسی نیستم
گیــجِ تماشای کسی نیستم
مزهی لبهای کسی نیستم
مثل خودت دردِ خیابانیام
مثل خودت دردِ خیابانیام
این ماهی ها در اعماق آب های نزدیک استرالیا زندگی میکنند جایی که فشار بسیار بیشتر از سطح آب است ( دلیل حالت تحت فشار آنها) .
اگر چه آنها ماهیچه های زیادی ندارند و توسط انسان خورده نمیشوند اما صید بی رویه یکی از دلایل انقراض این ماهی ها هست چونکه این ماهی ها در عمق زیاد زندگی میکنند و اغلب به شبکه پایین ترال برای صید خرچنگ ها برخورد میکنند.
de$ bY : Mr.skUll |